چرا با سیگار مخالفی؟
از خاطرات تو که تلخ تر نیست!
از چشمان تو که اعتیاد آور تر نیست!
می ماند سرطان که تکلیفش روشن است...
تو بدخیم تری!
چرا با سیگار مخالفی؟
از خاطرات تو که تلخ تر نیست!
از چشمان تو که اعتیاد آور تر نیست!
می ماند سرطان که تکلیفش روشن است...
تو بدخیم تری!
کودکی بودم معلم گفت ماهی فرض کن
اسمانی پر ستاره شامگاهی فرض کن
ساده خندیدم فقط غرق سخن هایش شدم
گفت حالا در همین شب سر پناهی فرض کن
من نفهمیدم که معنای دقیق فرض چیست
باز هم می گفت حالا یک دو راهی فرض کن
یک هو پرسیدم تصور چیست؟ با لبخند گفت
هر چه را هرگز نداری گاه گاهی فرض کن!
حیف ...بعداز سال ها هر روز می گویم به خود
حال تو خوب است! حتما رو به راهی فرض کن!
یا که هر شب در میان اشک, حسرت می خورم
سخت می گویم: تبسم از نگاهی فرض کن
مثل مرگی سخت می ماند بگویم با خودم
کوه اندوه و غمت را قدر کاهی فرض کن!
هی معلم بی قرارم...کودکی هایم کجاست ؟
بازهم می شد بگویی کاش ماهی فرض کن!
دارم برگ می کشم اما نه سیگار برگ !
برگ برگ خاطرات سوخته ام را که داخل سیگارم ریخته ام!